دلتنگی های مادرانه
سلام پسر کوچولوی نازم چقدر بزرگ شدی چقدر آقا شدی همه چیزو میفهمی درک میکنی الان که مینویسم دلم برات تنگ تنگ شده خیلی دلتنگت میشم دوریت اذیتم میکنه و آهی که هر لحظه میکشم و میدونم اونایی که من و تو رو از هم جدا کردن یک روز تاوان کارشونو میدن شبها بدون تو خیلی سخته خوابیدن چقدر دلم تنگ میشه برای حرفات شیطونیات مینویسم در این قصه ی همیشه تلخ فاصله ها و دوری را مینویسم از ارزوهای بردل مانده ام.... از دل هزار تکه ام و از غم دوری و هجر تو که تاب و توانم را از من گرفت ...