برایت کلاه میبافم
صدای طوفان می آید
و برف خرمن خرمن پشت پنجره لانه کرده است.
نگاه می کنم تو را.
چه آرام خفته ای
جایی در خاطر من!
و باز هجوم فکرت!!
ببین برایت کلاه می بافم.
از گیسوانم.
امسال زمستان بیداد می کند.
شب از نیمه گذشته و من هنوز کنار شومینه برایت کلاه می بافم...
صدا می آید
گویی صدای من است...
دارم برایت غزل می خوانم
و رج می زنم
با رشته های جانم...
برف که می بارد اشک هایم یخ می زند.
ایست!
بمان .
دارد خوابم می برد.
خوابم که ببرد تو نیز می روی
نخ را درو انگشتانم محکم تر می پیچانم.
سر انگشتم یخ زده است و باز می بافم.
. دوباره صدای من...
دوباره ی چهره ی تو...
و دوباره تکرار دوباره های بی فرجام...
و دوباره هجوم تصویرت...
و دوباره خواب...
نه نرو.خواهش می کنم نرو.
سکوت...
تاریکی...
شیوا #کمیزی
جانیم آرال او هفته دانیشیردوخ دئدون مامانی بو ایل منه بورک توخومامیسان منده بویون کاموا آلدیم باشلادیم توخوماقا تئزلینن قورتارام بویکو تا بو ایلده قیشدا مامان توخویان بورک شالگردنی قویاسان بو ایل ایشیم چوخیردی شیرکتین ایشلری چوخالیب واخت اولموردی آمما گئجه لری سنین عشقیوه توخویام هر دانا آتاندا سن یادیما توشوسن جانیم اوغلوم چوخ سئویرم سنی